نوشته های تازه

خداحافظ رمضان (سهراب فرخی)

ماه رمضان هم رفت ماه مبارک، ماه صیام، ماه نزول برکت و رحمت ماه تنزل فیهاا ملائکه والروح …و ماهِ..ماه ماه.. ماهِ مهمااانی خدااااا اینهایش بماند برای سخنران ها اما برای من گفتن از دل تنگی هایم می ماند خداحافظ رمضان دلم تنگ میشود برای زولبیا بامیه های گرم و تازه ای که شربتش ازش […]

اشتراک گذاری
04 تیر 1396


ماه رمضان هم رفت
ماه مبارک، ماه صیام،
ماه نزول برکت و رحمت
ماه تنزل فیهاا ملائکه والروح
…و ماهِ..ماه ماه.. ماهِ مهمااانی خدااااا
اینهایش بماند برای سخنران ها

اما برای من گفتن از دل تنگی هایم می ماند
خداحافظ رمضان
دلم تنگ میشود برای زولبیا بامیه های گرم و تازه ای که شربتش ازش چکه کنه
برای بوی حلیم و آش خانگی
برای شله زرد و …
دلم برای عرقی که بر تن پارچ بلور آب یخ می شینه تنگ میشه
برای لب های ترک خورده
برای دل ضعفه های دم افطار
دلم تنگ میشود برای بی حالی و بی رمقیِ
تنگ میشود برای یک چشم به سفره و چشمی به عقربهٔ ثانیه شمار
دلم تنننننگ میشود برای دلسوزی هاای مادرم روزهایی که ولاتم و باید با موتور به باغ برم و برگردم وقتی با اصرار میگوید که پارچهء خیسی بنداز رو صورتت
دلم برای شبها و مسابقات فوتسال جام رمضان تنگ میشود
دلم برای سفره های دور همی افطارمان تنگ میشود
دلم..دلم……دلم تنگ تنننگ میشود برای نمااز اول وقت
برای تسبیح و صلوات شمار
نمیدانم چرا برای من رمضان یعنی خاطره؟
اینکه من با خاطره هایم زندگی میکنم بماند ،ولی انصافا رمضان مملو از خاطره هاست
هر سال ماه رمضان یاد صدای دلنشین میرزا محمدحسین میفتم که در ان بلندگوی کوچک زرد رنگی که برکنج خانه خشت و گلی اش نصب بود دعای سحر میخواند،
یاد مقابله مرحوم حاج علی با اون نوع خاص نشستنش پشت رحل قران

یاد وسواس عجیب شهریار جوکار در پذیرایی
و نظم و سخت گیری های مرحوم مش عالی،
یاد مقابلهء مرحوم مش عالی که میفتم حسرتم باز تازه میشود، حسرتی که هممیشه به دلم ماند، اینکه ایکااااش چند سال بزرگتر بودم تا میتوانستم پله ها را بالا برم و به مراسم اصلی که در پنج دری بود راه یابم و مجبور نباشم پایین پیش بچه ها بنشینم
یاد پیالهء آب خنکی که از خمره یا مشک در میاوردیم
یاد دولک که در راس سفرهء افطار با اون پایه های بلندش شاهی میکرد

یااد…
چرخاندن موج رادیوی کوچک دوقوه برای پیدا کردن شبکهء بوشهر و
شنیدن صدای آسمانی ربنایی که نه اون روزها خواننده ش رو میشناختیم و نه …..و حسررت ،…..حسرت اینکه کااااش اون روزهاا میدانستیم که بعدهاا ارزو به دل شنیدنش خواهیم شد تا یک دل سیر گوشش میدادیم
یاد پدر
یاااد هندوانه ای که قبل از افطار از وسط میبرید تا نصفش سهم مایی که روزه نبودیم بااشد تا بعد از اذان با دل راحت تری افطار کند

یاد اولین روز روزه داری
روزی که حوالی عصر وقتی بی تابی های من و بهرام را میدید ما را به شمال ولات برد تا ساعات آخر را در حوض تلمبه زنده یاد رمضان گلکار سر کنیم
یاد سفره های افطار ان زمان
مادری که دیرش شده بود و جوون را میان انگشتان دوپایش سفت گرفته بود و دسته ها در مشت و با سرعت کشک می سابید تا ترید تازه بسازد
بوی نان گرمهء تیری
ریحاان تازه
و حلاوت دمباز کبکاب
……
یاد همممهء خاطرات نهفته در دل همدیاری های نازنینم بخیر
روح همه عزیزان رفته، شااااد
عید فطر مبارک

سهراب فرخی- تیرماه ۹۶

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *