نوشته های تازه

روایتی دردناک از عمق محرومیت در همین نزدیکی در روستای امامزاده+عکس

قصه دردناک کارتن خواب ها و بدتر از آن گورخواب های پایتخت را همه شنیده اند، گرچه مقایسه داستان امروز ما با آنها بی رحمی است اما عمق فاجعه این خانه تفاوت چندانی با گورهای اطراف تهران ندارد. صاحب خانه نه معتاد است که بتوان او را به کمپ ترک اعتیاد روانه کرد و نه […]

اشتراک گذاری
15 شهریور 1396

قصه دردناک کارتن خواب ها و بدتر از آن گورخواب های پایتخت را همه شنیده اند، گرچه مقایسه داستان امروز ما با آنها بی رحمی است اما عمق فاجعه این خانه تفاوت چندانی با گورهای اطراف تهران ندارد. صاحب خانه نه معتاد است که بتوان او را به کمپ ترک اعتیاد روانه کرد و نه زن کارتن خوابی است که بعضی مشاوران فرنگی پیشنهاد کنند که برای مقطوع النسل کردنشان عقیمشان کنند.

 اینجا نقطه صفر مرزی و یا دل کویر بی آب و علف هم نیست، همین نزدیکی است، چند کیلومتری بزرگترین تاسیسات نفتی و گازی کشور. اینجا روستای امامزاده در بخش بوشکان دشتستان است. روستایی که فاصله اش با شهر تنها ۱۰ کیلومتر است ولی اندازه ده ها سال از همه چیز دور افتاده است.

IMG_6685.JPG

 مراجعه به فوق تخصص برای درمان درد مفاصل، کلیه، چشم و دست و پا و … پیش کش؛ خانواده رضا حتی برای بردنش به یک پزشک عمومی هم در مذیقه هستند.

پدر رضا می گوید کنار جاده پلاستیک جمع می کنم ولی مگر چقدر پلاستیک کنار جاده میریزند و پلاستیک فروشی چقدر درآمد دارد که خرج دوا و درمان و خرید غذا شود. این طور که معلوم است آنها بعضی ایام سال تقریبا فقط با یارانه شان زندگی می کنند.

وقتی گروه جهادی افسران ولایت دوربین ما را به خانه آنها دعوت کرد، حیران تر از همیشه هاج و واج فقط اطراف را نگاه می کرد و دریغ از یک تصویر. آخر مگر فقر و نداری هم عکس گرفتن دارد. لباس های کهنه مادر و یا پای برهنه دختر خانه مگر دیدن دارد و یا دردهای نهفته و عرق شرم پدر مریض خانه گفتن دارد.

IMG_6776.JPG

 خانه محقر آنها اگر بشود که نام خانه را بر آن نهاد یک اتاق ۳ در ۴ است که غصه و درد نداری این خانواده ۵ نفره را در خود جای داده است. در و دیوار آن دردنامه ای است که فقط شاهدان عینی آن را درک و لمس می کنند. راستی خانه آنها که در نداشت و پتوی پاره از سقف آویزان شده باید مانع گرمای تابستان و سرمای سخت زمستان به درون خانه می شد.

سقف خراب خانه حکایت از وضع خراب ساکنانش داشت و نبود حمام و سرویس بهداشتی مناسب،‌ امکانات بهداشتی و نداشتن پول برای گذران زندگی، تمام خواسته چشمان معصوم دختر خانه بود.

انگشت های رضا برای شمردن دردهایشان کم بود و سهمشان از رنجی که می برند بسیار اندک.

IMG_6761.JPG

انتهای اتاقشان کمد چوبی قرار داشت که درب‌هایش مانند دل اهل خانه شکسته بود و به‌راستی که شکست ظاهر و باطن این خانواده زجرچشیده را در نگاه اول می‌توان درک کرد.

نمی‌دانم چرا آمده‌ایم و قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ شاید حضور ما در این چهاردیواری از این بابت است که مظلومیت این خانواده فقیر را به گوش آن دسته از مسئولان که به گمان کمک به مددجویان بر خود شعف دارند برسانیم تا بدانند آن گونه که شایسته است به نیازمندان فقیر روستایی توجه نمی‌شود.

در و دیوار خانه را که خوب وارسی می کنم هیچ نمی بینم، عجیب است که نه لباسی دیده می‌شود و نه کفشی نو… تنها یک جفت دمپایی آبی رنگ دیده می‌شود که گویی سال‌هاست بر زخم پاهای پدر بوسه می زند.

این حق مردمی نیست که وفادار تر از قبل روی طاقچه خانه شان کنار قرآن، عکس رهبر معظم انقلاب و امام قرار داده اند.

IMG_6766.JPG

 اشک‌ها بی‌اختیار روانه می‌شوند. چگونه می‌توان نامش را زندگی گذاشت؟ تنها خدا می‌داند که در این متروکه‌ سرد و بی‌روح چه شب‌هایی ناله به آسمان بلند شده ولی صدایش به گوش هیچ انسانی نرسیده است و تنها این خشت های خام اند که تا کنون مرهم دردهای بی پایان فقر این خانواده بوده اند.

بازدید ما از حیاط و خانه آنها تمام شد و آنها تا سر کوچه ما را بدرقه کردند، اما از چشمانشان به راحتی می توانست فهمید که دلشان به همین وعده های کوچک همراهانم خوش شده و منتظر دیدن دوباره لباس خاکی ها هستند.

این‌گونه که پیداست هنوز نیازمندانی مثال «پدر رضا» وجود دارند که از دید مسئولان مخفی مانده‌اند. کاش دست روزگار این سرنوشت را پیش روی آن‌ها نگذارد چرا که از خوشی‌های زندگی چیزی ندارند.

IMG_6753.JPGIMG_6763.JPGIMG_6769.JPGIMG_6775.JPGIMG_6778.JPG

برگرفته از: پایگاه اطلاع رسانی سازمان بسیج دانشجویی از بوشهر

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *